دایانا هاشم نیادایانا هاشم نیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

♡دایانا♥جوجه♡♥ مامانی ♡♥و بابایی♡♥

بیداری دایانا

دایانای من مامانی عزیز دلم بخواب الان در حال تکون دادن گهواره دخترمم خسته شدم مامان بخواب چشمات کاملا بازن ولی دخترم الان وقت خوابه بابایی هم طبق معمول خروپفش هواست مامانی هم خوابش میاد فردا نوبت دکتر و بهداشت داری چون پسفردا تعطیله باید فردا ببرمت...بخواب نازگلم...اخ جون خوابیدی نازدونه
21 بهمن 1393

تجربه سزارین واسه متولد شدن دایانا

صبح22دی ماه که من واسه چک کردن و ثبت نوارقلب دایانا رفته بودم بخاطر کم شدن حرکتش خانم دکتر ایرانفر بستریم کرد.راس ساعت یازده صبح بستری شدم و لباس زلیشگاه رو تنم کردن.با وجودی که275روز از بارداریم میگذشت اما دردی شروع نشد و پرسنل زایشگاه سرم با آمپول فشار رو واسم شروع کرد.و دردام کم کم شروع شد ولی پیشرفتی نداشتم تا اینکه ساعت چهار عصر دکتر بعد از معاینه دستور سزارین رو داد و ساعت 21من به اتاق عمل رفتم .اولین بارم بود و کمکی ترس داشتم و فشارم افت کرد بعد از بیحسی نخاعی هنوز حس داشتم و کشیدن تیغ رو روی شکمم حس کردم همکن موقع به دکتر بیهوشی اقای دکتر حسینی گفتم من حس دارم و داره چندشم میشه اونم گفتش مگه میشه و من هی تکرار میکردم وقتی دید ترسیدم ...
17 بهمن 1393

25روزگی دایانای ما

امروز جمعه دایانا بیست و پنج روزه شده.فسقلی ما روزا خوابه شبا بیدار.من و بابایی حسابی خسته شدیم .اخه علاوه بر روز شب هم باید بیدار بمونیم .خلاصه حسابی کلافه ایم.از بس فسقلی میل ب مکیدن داره بابایی رو دیشب ساعت یک و نیم نیمه شب فرستادیم داروخونه پستونک بگیره تا حاج خانوم این میلش رو بر طرف و رفع و رجوع کنه.مامانی حسابی خوابش میاد الان چون دیشب کلی واسه دایانا خانوم شعر خونده تا خوابش کنه:::دایانای ما قشنگه دایانای ما زرنگه دایانای ما تمیزه خیلی خیلی عزیزه دایانای ما هل داره نمک وفلفل داره شیشه گلابی پهلوش ماشالا ب چشم و ابروش بابایی نشسته پهلوش
17 بهمن 1393

پانزده روزگی دایانا

امروز پانزده روزه که دایانا بدنیا اومده و مامانی باهاشه خداروشکر دخترم دختر خوبی بوده .هر روز چهره جدیدی بخودش میگیره.حرف که باهاش میزنیم بدقت گوش میده و صداهایی از خودش در میاره اخو اخو جیگر پونزده روزه من مامان و بابایی عاشقتن.بابا که همش بیتابشه همش زنگ میزنه و حالتو میپرسه و دلش برات تنگه تا میاد خونه
8 بهمن 1393

دایانا عشق مامان و بابا

یازدهمین روز تولد دایانا دایانای زیبای ما دیشب رو خوب نخوابید فکر کنم دلپیچه داشت اخه بخودش میپیچید من و بابایی تا ساعت 4صبح پیشش نشستیم و ارومش کردیم.تا بالاخره خوابید البته با قطره ای که دکتر واسش تجویز کرده بود.مامانی کلافه شده بود چون دایانایی خیلی گریه میکرد.مامان جونا هم که شب دهم مارو با دایانا تنها گذاشتن و رفتن البته بعد از مهمونی که بابا واسه گل دخترش ترتیب داده بود.خلاصه شب بدی بود.انشالا شبی رو اروم بخوابه عروسک ما چون بابایی صبح میخواد بره سرکار.مامانی هم هنوز جای بخیه های سزارینش درد داره.به امید خواب راحت برای دایانا♥♡♥♡♥ ;-)
3 بهمن 1393

نامه کیانا به دایانا

سلام دایانا  ♡  شب  را خورشید بخشیدی ★برف ها اب شدند * و زمستان سرد را با گرمای وجودت تابستان کردی ♣   ای پرنسس زیبایی ای الهه ی آب های خروشان برایت شاخه های رز موفقیت می فرستم و نهالی از شادی برایت در قلمرو طبیعت می نشانم تا همیشه در طبیعت به یادت باشم ♥ از طرف : پرنسس طبیعت ،کیانا
2 بهمن 1393

دایانای ما خوش آمدی

دختر  زیبای  ما در تاریخ 22دی93مصادف با20 ربیع الاول و 12ژانویه2015ساعت21:45متولد شد.پاقدم دخترمون برف زیبایی بارید.بچه ها به دخترم میگن "نیا2015"عاشقتیم.خدارو شکر سالم و سلامتی و الان در کنار مامان توی سبدت روی تخت خوابیدی.دایانا با اومدنت دنیای ما زیباتر شد.نفس مامان عزیز بابا....دوستت داریم.عاشق بوی بدنتم مامان.مادر و پدرشدن بهترین هدیه ای بود که خدا به ما داد.همه دوستت دارن همه جا حرف دایانای ماست.ایشالا که سالم باشه دخترم
1 بهمن 1393